![]() |
یک شنبه 10 خرداد 1394 |
گاهی اوقات با خودم میگم، مگر خدا هم بدقول میشه؟! مگه میشه خدا کاری را بکنه و بعد بزنه زیرش و همه چیزو خراب کنه؟
باورم نمیشه این اتفاق بیفته! ولی افتاده!!!
حالا که این اتفاق افتاده، چطور باید توجیهش کنم؟!!!
یعنی حالا که همه چیز برگشته سرجای اولش، حتی بدتر از اولش شده! پس یعنی منم میتونم زیر قولم بزنم؟! زیر نذرم بزنم؟!!!
میدونم که نه! اما هر بار که بهش عمل می کنم، دلم میسوزه! میسوزه که دارم شکر چیزی را بجا میارم که دیگه وجود نداره!
دوباره آشفته ام! دوباره ویران!
حتی حضور پرشور و شیرین عشقم هم نمیتونه این دلسردی و آشفتگیم را از بین ببره!
دوستش دارم با تمام وجود و از اعماق قلبم! اما حضورش آرومم نمی کنه! نه! این دروغه! خیلی آروم میشم! اما !!!
اما ارامشش فقط تا وقتیه که باهاشم! قبل و بعدش این احساس وحشتناک باهامه! تا جایی که احساس تهوع میکنم گاهی!
کاش بیشتر از این زنده نمی موندم!
کاش مرگ دست خودمون بود!
کاش میتونستم تصمیم بگیرم کی بمیرم؟!
کاش بیشتر از این زنده نمی موندم!
کاش تو همون بچگی می مردم! یا بهتر بگم، زنده نمی شدم!
کاش ...!
نظرات شما عزیزان:
:: برچسبها: خدا, قول, عشق, دروغ, نذر, مرگ, آشفتگی,
![]() نویسنده : شیرین بانو
![]() |